دختری از دیار عشق
درباره وبلاگ


سلام ممنون از اینکه به وبلاگم سر زدید.بهتون بگم اینجا نظر اجبااااااااااااریـــــــــه!!!

پيوندها
Alone
+18
ردیاب خودرو

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان دختری از دیار عشق و آدرس pink-panther.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.









ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 10
بازدید دیروز : 6
بازدید هفته : 130
بازدید ماه : 130
بازدید کل : 26425
تعداد مطالب : 20
تعداد نظرات : 20
تعداد آنلاین : 1

نويسندگان
sanaz

آرشيو وبلاگ
فروردين 1391
اسفند 1390


 
جمعه 26 اسفند 1390برچسب:, :: 15:56 :: نويسنده : sanaz

ــ من تو را دوست دارم.. دیگری تو را دوست دارد.. دیگری دیگری را دوست دارد.. و این چنین است که ما

تنهاییم..

ــ وقتی کبوتری شروع به معاشرت با کلاغها می کند پرهایش سفید می ماند، ولی قلبش سیاه میشود. دوست داشتن

کسی که لایق دوست داشتن نیست اسراف محبت است.

ــ دل های بزرگ و احساس های بلند، عشق های زیبا و پرشکوه می آفرینند.

ــ اما چه رنجی است لذت ها را تنها بردن و چه زشت است زیبایی ها را تنها دیدن و چه بدبختی آزاردهنده ای است

تنها خوشبخت بودن! در بهشت تنها بودن سخت تر از کویر است.

ــ اکنون تو با رفته ای و من اینجا تنها به این امید دم میزنم که با هر نفس گامی به تو نزدیک تر میشوم . این

زندگی من است

ــ وقتی خواستم زندگی کنم، راهم را بستند.وقتی خواستم ستایش کنم، گفتند خرافات است.وقتی خواستم

شوم گفتند دروغ است.وقتی خواستم گریستن، گفتند دروغ است.وقتی خواستم خندیدن، گفتند دیوانه

است.دنیا را نگه دارید، میخواهم پیاده شوم.

ــ اگر قادر نیستی خود را بالا ببری همانند سیب باش تا با افتادنت اندیشه‌ای را بالا ببری

ــ دوست داشتن از عشق برتر است. عشق یک جوشش کور است و پیوندی از سر نابینایی، اما دوست داشتن

پیوندی خودآگاه و از روی بصیرت روشن و زلال. عشق بیش‌تر از غریزه آب می‌خورد و هر‌چه از غریزه سرزند بی‌ارزش

است و دوست داشتن از روح طلوع می‌کند و‌ تا هر جا که یک روح ارتفاع دارد، دوست داشتن نیز همگام با آن اوج

می‌یابد...

ــ عشق با شناسنامه بی‌ارتباط نیست و گذر فصل‌ها و عبور سال‌ها بر آن اثر می‌گذارد. اما دوست داشتن در ورای

سن و زمان و مزاج زندگی می‌کند و بر آشیانه بلندش روز و روزگار را دستی نیست…

 
جمعه 26 اسفند 1390برچسب:, :: 15:31 :: نويسنده : sanaz

انواع زن   فقط جهت طنز و سرگرمی

 

زن مدل هارد دیسک: همه چی یادش می‌مونه، تا ابد!

زن مدل رم (RAM): از دل برود هر آن که از دیده برفت!

زن مدل ویندوز: همه می‌دونن که هیچ کاری رو درست انجام نمی‌ده، ولی کسی نمی‌تونه بدون اون سر کنه! . . .

زن مدل اکسل: می‌گن خیلی هنرها داره ولی شما فقط برای چهار نیاز اصلی‌تون ازش استفاده می‌کنین!

زن مدل اسکرین سیور: به هیچ دردی نمی‌خوره ولی حداقل حوصله آدم باهاش سر نمی‌ره!

زن مدل سِروِر (Server): هر وقت لازمش دارین مشغوله!

زن مدل مولتی‌مدیا: کاری می‌کنه که چیزهای وحشتناک هم خوشگل بشن!

زن مدل سی‌دی درایو: هی تندتر و تندتر می‌شه!

زن مدل ایمیل: از هر ده ‌تا چیزی که می‌گه، هشت‌تاش بی‌خوده!

زن مدل ویروس: به نام «عیال» هم معروفه. وقتی که انتظارش رو ندارین، از راه می‌رسه، خودش رو نصب

می‌کنه و از همه منابعتون استفاده می‌کنه. اگر سعی کنین پاکش کنین، یک چیزی رو از دست می‌دین،

اگه هم سعی نکنین پاکش کنین، دار و ندارتون رو از دست می‌دین!

 

 
جمعه 26 اسفند 1390برچسب:, :: 14:46 :: نويسنده : sanaz


شدم با چت اسير و مبتلايش
شبا پيغام مي دادم از برايش
به من مي گفت هيجده ساله هستم
تو اسمت را بگو، من هاله هستم
بگفتم اسم من هم هست فرهاد
ز دست عاشقي صد داد و بيداد
بگفت هاله ز موهاي کمندش
کمان ِابروان ، قد بلندش
بگفت چشمان من خيلي فريباست
ز صورت هم نگو البته زيباست
نديده عاشق زارش شدم من
اسيرش گشته بيمارش شدم من
ز بس هر شب به او چت مي نمودم
به او من کم کم عادت مي نمودم
در او ديدم تمام آرزوهام
که باشد همسر و اميد فردام
براي ديدنش بي تاب بودم
ز فکرش بي خور و بي خواب بودم
به خود گفتم که وقت آن رسيده
که بينم چهره ي 
ز رويارويي ام او طفره مي رفت
هراسان بود او از ديدنم سخت
خلاصه راضي اش کردم به اجبار
گرفتم روز بعدش وقت ديدار
رسيد از راه، وقت و روز موعود
زدم از خانه بيرون اندکي زود
چو ديدم چهره اش قلبم فرو ريخت
تو گويي اژدهايي بر من آويخت
به جاي هاله ي ناز و فريبا
بديدم زشت رويي بود آنجا
نديدم من اثر از قد رعنا
کمان ِابرو و چشم فريبا
مسن تر بود او از مادر من
بشد صد خاک عالم بر سر من
ز ترس و وحشتم از هوش رفتم
از آن ماتم کده مدهوش رفتم
به خود چون آمدم، ديدم که او نيست
دگر آن هاله ي بي چشم و رو نيست
به خود لعنت فرستادم که ديگر
نيابم با چت از بهر خود همسر
 بگفتم سرگذشتم را به "جاويد"
به شعر آورد او هم آنچه بشنيد
که تا گيريد از آن درسي به عبرت
سرانجامي نـدارد قصه ي چت

 
جمعه 26 اسفند 1390برچسب:, :: 14:25 :: نويسنده : sanaz

میدونم نمیای...

 


 

میخواستم حرفمو بت بگم

بت گفته بودم وقتی بری میگم

اما وقتی که جرئت گفتن و پیدا کردم دی دیر شده بود

اومدم اینجا تا بهت بگم

میخوام بگم غمی که میگفتی توی چشمام میبینی مال چیه

عزیزم گلم غمم به خاطر توئه

اخه خیلی از هم دور شدیم

اخه دیگه تو اون ادم سابق نیستی

یه جور خاص نه عاشقونه نه معمولی دوست دارم و داشتم و خواهم داشت

که به خاطر این دوست داشتن خیلی کارا کردم

از عشقم از همه ی زندگیم از دلیل نفسهام گذشتم تا خندتو ببینم

از هر کسی هر حرفی به خاطر دوستی با تو شنیدم

جلوی هر کسی خرد شدم

با گریه هات گریه کردم

به یادت خندیدم

توی اوج تنهاییهات همیشه فوفو پیشت بود

یادته سرتو میذاشتی رو شونه هام گریه میکردی؟

محکم بغلت میکردم

تو گوشت میگفتم تا من هستم گریه نکن؟

اروم مثل گهواره تکونت میدادم تا اروم شی؟

یادته تو گوشت میگفتم دوست دارم؟

بادته توی چشات خیره شدم و چی بهت گفتم؟

یادته باهام چی کار کردی؟

یادته چه جوری تمام شب رو زیر بارون گریه کردم؟

بهونتو یادته؟

یادته گفتی نمیتونی به خواهشی که ازت شده نه بگی؟

پس چه طوری به من نه گفتی؟

چه طوری تونستی با گریم بخندی؟

چطوری تونستی فراموشم کنی؟

چطوری تونستی بگی ازم فرار میکنی؟

چطوری تونستی خردم کنی؟

حالا میفهمی غم توی نگام مال چیه؟

حالا میفهمی چرا فوفو با جمع میخنده و چشاش گریه میکنه؟

به خاطر اینکه دی مجبور نباشی ازم فرار گنی

به خاطر اینکه دی مجبور نباشی به خاطرم ناراحت باشی

یه ناراحتیه دروغین

از تو به خاطره خودت گذشتم...

از مهم ترین چیزم توی دنیام تا الان...

انقدر دوست دارم...

 

 
جمعه 26 اسفند 1390برچسب:, :: 14:12 :: نويسنده : sanaz

کـــــــــاش بودی

 

کاش بودي تا دلم تنها نبود تا اسير غصه ي فردا نبود
کاش بودي تا فقط باور کني بي تو هرگز زندگي زيبا نبود
روي قبرم بنويسيد کبوتر شد رفت زير باران غزلي خواند دلش تر شد رفت
چه تفاوت که چه خورد غم دل يا سم آنقدر غرق جنون بود که پرپر شد رفت
او کسي بود که از غرق شدن ميترسيد عاقبت روي تن ابر شناور شد رفت
دختري ساده که يک روز کبوتر شد رفت.

 
جمعه 26 اسفند 1390برچسب:, :: 14:1 :: نويسنده : sanaz

به نام آنکه اشک را آفريد تا سرزمين <a href="http://tehrankids.com/index.php?do=cat&category=poem" _fcksavedurl="http://tehrankids.com/index.php?do=cat&category=poem" title="اشعار و مطالب عاشقانه">عشق</a> آتش نگيرد .

 

 

 

به نام آنکه اشک را آفريد تا سرزمين عشق آتش نگيرد .

برا ي اولين با ر دستانم لرزيد...

برا ي اولين با ر دستانم لرزيد، قلم از دستانم افتاد، کاغذ سفيد ماند.

اشک باريد، اشک مي نويسد، اشک نوشت به نام باران، اشک بر روي کاغذ

به رقص افتاد، فقط نام تو را مي نوشت، صفحه پر شد از نامت.

با شنيدن حرفهايت، قلم از دستانم افتاد، قلم شکست، خم به ابرو آمد، بغض نتواست

خود را در گلو نگاه دارد.

بغض باز شد، صفحه پر از غم شد، چشمان آسماني گريست،

گونه هاي خشک خيس شدند.

با شنيدن حرفهايت قلبم شکست اما آه نکشيد، نمي دانست چه کند، انگار آخرين روزش يود.

خواب آن شب بر چشمانم حرام شد، آرام بودن سخت شد. خنده بر لبانم منع شد.

مي خواهم تمام حسم، تمام دلتنگي هايم را در اين چند خط جا کنم، اما ناتوانم،

مي خواهم بگويم به تنگ آمده ام.

هنوز هم باورم نمي شود، که رسيدن به تو رويا شده است.

من از صفحه ي زندگي تو پاک مي شوم.

يک سال و چند ماهي است به اميد تو مي خوابم، به اميد تو مي خندم،

چه دلتنگ و غريب است حس نا اميدي.

اي کاش به تو مي توانستم بگويم، که بيايي اما با خود انديشيدم براي بيان دليلي ،

خود را دليل آمدن نيافتم چون کوچکم پس اين ،اين اي کاش را نيز خاک کردم.

همه ي غزل ها، خار شدند، همه ي ناله ها پاک شدند، همه اميد ها خواب شدند،

هنوز هم باورم نمي شود .

من نمي توانم....

اي کاش مثل هميشه سرنوشت اين طور قصه ي مرا نمي نوشت.

ا ي کاش خواب باشد قصه ي جدايي، خواب باشد حرفهايت، اي کاش شوخي باشد.

اما اي کاش ها همه تمام شدند.

به دنيا گفتم تو نمي داني قصه ي عشق را . اما دنيا به من فهماند قصه

عشق قصه تنهايي است. قصه ي يکي ماندن و يکي به سراغ آيند ه رفتن.

دنياي سخت و به من فهماند، که من ناتوانم، که من حق انتخاب ندارم.

او به من گفت تو بايد تنها بماني ، زخم در قلب به جان بخري . او به من گفت که کوچکم.

او به من ياد داد دوست داشتن يعني گذشت از زندگي او فهماند

که کسي براي کسي ديگر نمي گذرد.

عيبي نيست...

عيبي نيست نگارم، محبوبم، من در خيال با تو بودن زنده مي مانم

،تا نفس هست زخم جداييت تازه است.

عيبي نيست به آينده بنگر که دنيا در تسخير توست.

تو مي تواني انتخاب کني پس انتخاب کن آينده را.

من نيز در سايه خيال با تو بودن مي مانم. و با خاطرات کوچمان لبخند مي زنم

از خاطرات پاندا تا خرگوشک.

زند ه ام به يادت، من را از خيال پاکت، پاک کن. من برا ي تو نيستم تو بالا من...

از محبت، از عشق، از دنياي بي رحم، از خودم، از دوست خسته ام ،

نا ي گفتن و نوشتن ندارم، مي خواهم نباشم تا که سختي روزگار آسان شود.

نباشم تا در اين هياهوي دنيا، در اين تنهايي هاي تمام نشدني،

در اين ناتواني ها خورد نشوم، بيشتر از اين غرور خاک نکنم، خاکستر نشوم در دام باد نيافتم.

آرزويم براي تو اين است که به اوج توانايي هايت برسي.

تا مي تواني به آينده بيانديش، وقت را هدر نده، با من نيز همانند کسي

که به پايت افتاده از روي انسانيت محبت نکن و نمان .

چون غرورم بيشتر مي شکند، بيشتر احساس پوچي مي کنم.

اگر دوستم داري موقع رفتن به من نگو، دلم مي گيرد به تب وتاب مي افتد.

از خدا بيشتر عمر نمي خواهم چون تو اميد اين قلب بود تو خون در رگ ها...

و تو اي روزگار:

چقدر کوچک بودي که دوست داشتن من در آن جايي نداشت.

زندگي:

چقدر بي معنا و پوچي که حق انتخاب به من ندادي

عمر:

چقدر کوتاهي براي خواستني هايم، برا ي منتظر ماندن..


دلم گرفته از خودم. خودم شدم غريب قصه ي خودم.

و چقدر زود فراموشت مي شوم. اما بدان تا ابد شب را به ياد تو فردا مي کنم.

اشک چشمانم را بدرقه راهت مي کنم.

 

 
سه شنبه 23 اسفند 1390برچسب:, :: 20:19 :: نويسنده : sanaz

 

 

عشق یعنی مستی و دیوانگی 

 


         عشق یعنی با جهان بیگانگی                   عشق یعنی شب نخفتن تا سحر

                            عشق


یعنی سجده ها با چشم تر

                                      عشق


یعنی سر به دار آویختن

                                                 عشق


یعنی اشک حسرت ریختن

                                                           عشق


یعنی در جهان رسوا شدن

                                                            عشق


یعنی مست و بی پروا شدن

                                                       عشق


یعنی سوختن یا ساختن

                                                 عشق


یعنی زندگی را باختن

                                        عشق


یعنی انتظار و انتظار

                                 عشق


یعنی هرچه بینی عکس یار

                        عشق


یعنی دیده بر در دوختن

              عشق


    عشق یعنی لحظه های التهاب


یعنی در فراقش سوختن

    عشق


یعنی لحظه های ناب ناب

             عشق


یعنی سوز نی ، آه شبان

                        عشق




                                 عشق


یعنی شاعری دل سوخته

                                           عشق


یعنی آتشی افروخته

                                                    عشق


یعنی با گلی گفتن سخن

                                                              عشق


یعنی خون لاله بر چمن

                                                                      عشق


یعنی شعله بر خرمن زدن

                                                                       عشق


یعنی رسم دل بر هم زدن

                                                             عشق


یعنی یک تیمّم، یک نماز

                                                    عشق


                                           عشق یعنی با پرستو پر زدن


یعنی عالمی راز و نیاز

                                  عشق


یعنی آب بر آذر زدن

                          عشق


یعنی چو*احسان پا به راه

                عشق


یعنی همچو یوسف قعر چاه

        عشق


یعنی بیستون کندن به دست

   عشق


یعنی زاهد اما بُـت پرست

   عشق


یعنی همچو من شیدا شدن

       عشق


یعنی قطره و دریا شدن

                                     عشق


یعنی یک شقایق غرق خون

                                                             عشق


یعنی درد و محنت در درون

                                          عشق


یعنی یک تبلور یک سرود

    عشق


یعنی یک سلام و یک درود
یعنی معنی رنگین کمان

 

 

 

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد